کمیل جون متولد 1385/12/1   و کیان جون  متولد 91/2/11 کمیل جون متولد 1385/12/1 و کیان جون متولد 91/2/11 ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

كميل و كيان

منتظرم

سلام به همگی هورا کیانم میاد انقد خوشحالم که نگو کیان خاله 20روز دیگه میاد پیشم از الان لحظه شماری میکنم دلم واسش یه ذره شده نمیدونم چرا ولی کیان و خیلی خیلی دوسش دارم وقتی میگم بیا بغل زود دستاتو باز میکنی منم ذوق زده زود بغلت میکنم سرتو میذاری روشونم انقد خوشحال میشم میخندم که نگو وقتی رو پام دراز میکشی که بخوابی تو چشام نگاه میکنی و لبخند میزنی و چشماتو میبندی تا صورتمو بر میگردونم فوری چشماتو باز میکنی تا نگات میکنم خودتو به خواب میزنی ای ناقلا سر خاله رو کلاه میذاری تا میگم لا لا کیان ازته دل میخندی حتی اگه گیج خواب باشی عاشق خنده هاتم وقتی ازته دل میخندی دلم میخواد بخورمت گاز...
30 تير 1392

خیلی گرسنمه

خیلی گرسنم بود یه تیکه نون برداشتم  باز هم طبق معمول خواستم راه برم یه تل برداشتم تا بزنم به سرم ببین چقدر تلاشم خوبه اینم منم در حال خوردن نون    ...
29 تير 1392

اولین نماز صبح کمیل

کمیل برای اولین بار نماز صبح شو موقع اذان صبح خواند البته ناگفته نماند که تا سحرهم بیدار بود چون     می ترسید که ما برای سحر بیدارش نکنیم می گفت من خوابم سنگینه اگه بخوابم بیدار نمی شم کلی هم سحری خورد بعدهم موقع اذان نمازشو خوند و خوابید کمیل در حال رکوع کمیل در حال سجده کمیل در حال  قنوت کمیل در حال تشهد قبول باشه عزیزم البته قول کادو هم از ما گرفته. ...
28 تير 1392

کیان در ماه رمضان

کلی گریه کردم که خودم می خوام غذا بخورم حتی از روی زیراندازتم بلند شدی اول گفتم با قاشق امتحان کنم داشتم تلاش می کردم تا از دست مامان فرار کنم و خودم غذا بخورم این بود که تصمیم گرفتم ظرف غذا رو بردارم و برم یه جای دیگه گفتم بهتره با خود ظرف غذا بخورم اینجوری راحت تره قربون اون تلاشت برم بالاخره یه دونه برنج رفت توی دهنت اخرشم کل خونه رو پر از غذا کردی ...
28 تير 1392

عجیبه کمیل و کیان گوشت می خوان

دیشب داشتم برای سحری غذا درست می کردم هیچوقت کمیل گوشت نمی خورد و کیان هم زیاد غذا نمی خوره ولی از شروع ماه رمضان کیان خیلی خوب غذا می خوره  که خودمم تعجب کردم البته در طول روز همش به من چسبیده است فقط شبا غذا می خوره بازم خدارو شکر . ادامه ماجرا کمیل گفت غذا می خوام یه مقدار سیب زمینی سرخ شده به دوتاشون دادم اما عجیب اینجا بود که هر دو تاشون گوشت می خواستند     منم یکی یه دونه گوشت به هشون دادم که بخورن این جزء عجایب بود کمیل و گوشت عجیبه کلی خوشحال شدم اینم عکساشون ایشون آقا کیان هستن در حال خوردن گوشت اینم یه عکس دیگه اینم آقا کمیل اینم یه عکس دیگه در حال تماشای کام...
28 تير 1392

عکس هایی از کمیل و کیان در ده ماهگی

داشتم عکسا رو می دیدم گفتم این عکسارو بزارم اینجا نشته بود و می خواست کنار دیوار راه بره کیان اینجا ده ماهشه وقتی فهمید می خوام ازش عکس بگیرم کلی ذوق کرد و می خواست بیاد سمت دوربین اینجا چند قدم اومد جلو   قربون خندهات برم اینجا دوید اومد سمت دوربین کلی هم ذوق کرده بود کمیل اینجا تقریبا یک سالشه ببین چه مظلوم وایستاده اینجا ده ماهشه تازه دندون در آورده بود این عکسها تقریبا تو یک سالگی گرفته شده اینجا یک سال و نیمش بود دندوناش خیلی قشنگن اینجا رفتیم عکاسی تو یه سالگی کلی عکاسو اذیت کرد تا تونست یه عکس خوب بگیره ...
25 تير 1392

شاهکارهای پسرها در ضیافت رمضان

دیشب افطاری عمو ابراهیم و عمو محمد و خاله ی یگانه و ریحانه اومدن خونه ، مامانم که خیلی خسته شده بود منم همش به مامانم چسبیده بودم کمیل همه اسباب بازی هارو ریخته بود و بعد با رنگ انگشتی تمام دستاشو رنگی کرده بود و بچه های دیگه هم همینطور تازه کلی هم فرشو رنگی کرده بودند که مامانم خیلی ناراحت شد . ولی جالب این بود که کیان رفته بود تو قابلمه خالی برنج و با کفگیر می خواست دونه های برنجو بخوره ولی دید نمی تونه با دست شروع کرد به خوردن دونه های برنج تمام بدنشم چرب و چیلی شد . اما کمیلو هرچی گفتم اسباب بازی هاشو جمع نکرد تا اینکه می خواست بره زمین چمن منم به هش گفتم تا جمع نکنی اجازه نمی دم بری . کمیل هم سریع جمع کرد البته یه مقدار ...
24 تير 1392

مراسم میثاق با شهدا

عید امسال با مامان و بابا رفتیم مزار شهدا چون تو شهر ما شهای گمنام غریبند من که تازه ده ماهه بودم کلی شیطونی کردم کیک و خرد کردم و اب میوه رو ریختم بعد رفتم سر سفره هفت سین کلی خرابکار کردم مامان چند تا عکس ازم گرفت     این یه عکس دیگه از من و داداش   مامانم به سختی تونست این عکسارو ازم بگیره       ...
23 تير 1392

واسه اقا کمیل

  سلام اقا کمیل واسه داداش کیان نوشته بودم حالا اومدم واسه تو بنویسم کوچولو بودی خیلی خیلی شیرین بودی الانم هستی ولی نه مثل قبلا کوچولو بودی دایره لغتت این بود یخچال فریزر:چچال فریزر پیچ گوشتی:جی جوشتی عزیزجون:عجون خاله مطهره"اطره خانوم کامپیوتر:کاتوپیتر بابابزرگ:بازرگ روشن:اوشن دیگه یادم نیست الان داشتم مطالب خاله محدثه رو میخوندم یادم اومد که منم عاشق اینم که فقط رو مخت راه برم خیلی حال میده انقد میخندم وقتی حرصت درمیاد و عصبانی میشی نمیتونی کاری بکنی فقط حرصت که درمیاد میگی وروجک و کاری دیگه نمی تونی بکنی میگی مامانی دعواش کن مطهره رو انقد راحتی که خاله به زبونت نمیاد فقط میگی مطهره وقتی...
22 تير 1392